بدمستی کردن. فریاد کردن: شحنه بود مست که آن خون کند عربده با پیرزنی چون کند. نظامی. هر که می با تو خورد عربده کرد هر که روی تو دید عشق آورد. سعدی. پسرش خمر خورد و عربده کرد. (گلستان)
بدمستی کردن. فریاد کردن: شحنه بود مست که آن خون کند عربده با پیرزنی چون کند. نظامی. هر که می با تو خورد عربده کرد هر که روی تو دید عشق آورد. سعدی. پسرش خمر خورد و عربده کرد. (گلستان)
رده برکشیدن. صف کشیدن. قطار ایستادن. در یک ردیف قرار گرفتن: ز سغد اندرون تا به جیحون سپاه کشیده رده پیش هیتال شاه. فردوسی. یکی خیمه زد پیش آتشکده کشیدند لشکر ز هر سو رده. فردوسی. کشیده رده ایستاده سپاه به روی سپهدارشان بدنگاه. فردوسی. کشیده رده ریدکان سرای به رومی عمود و به چینی قبای. اسدی
رده برکشیدن. صف کشیدن. قطار ایستادن. در یک ردیف قرار گرفتن: ز سغد اندرون تا به جیحون سپاه کشیده رده پیش هیتال شاه. فردوسی. یکی خیمه زد پیش آتشکده کشیدند لشکر ز هر سو رده. فردوسی. کشیده رده ایستاده سپاه به روی سپهدارشان بدنگاه. فردوسی. کشیده رده ریدکان سرای به رومی عمود و به چینی قبای. اسدی